شنتياشنتيا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

شنتیا پسر ناز

تعطیلات و شنتیا

سلام من با ننه جون و خاله خانم اینا رفتیم مسافرت دیدن فک و فامیل . جای همه خیلی خالی حسابی خوش گذشت . مخصوصاً با ÷سر خاله کاوه که از من کوچولوتره همش موهاشو میکشیدم آخه اون از من کوچیکتره و موهاش از من بلندتره . شکوفا هم بود دختر عمم حسابی خوش گذشت .شما هم حتماً مسافرت برید. خدافظ
20 خرداد 1390

آغاز نشستن

سلام به همه  چند روز مونده به اینکه ٧ ماه از زمینی بودنم بگذره ، نشستن رو براي اولين بار تجربه كردم . چه حسي ، مثل آدم بزرگا ، البته هنوز مونده تا بتونم كامل تعادلمو حفظ كنم .ننه جونم دور تا دورمو بالش ميزاره كه يهو نيفتم . آقا و ننه جونم از اين كه من ميشينم خيلي لذت ميبرن و همش منو تشويق مي كنن ، منم ازشون ممنونم كه اينقدر منو دوست دارن
18 خرداد 1390

مترو سواری

سلام امروز اولین باری بود که تو این شش ماهی که از تو دنیا بودنم میگذره با ننه جون و عمه جونم سوار مترو شدم خیلی با مزه بود از خنکی داشتم یخ میزدم آخه هوا ی بیرون خیلی گرمه داشتیم میرفتیم پیش مامان بزرگ مهمونی .مترو چقدر شلوغه ننم میگه به خاطر نمایشگاهه کتابه آخه اینروزا نمایشگاه کتاب داره برگزار میشه و خیلی از آدما میرن کتاب میخرن و بعدش اونو نمی خونن. شاد باشید.  
9 خرداد 1390

دل نوشته های مامان

 شنتیای مامان!   امروزبالاخره فرصتش ÷یش اومد بعضی حرفای دلمو بهت بگم. آخه گلم توهمه کارات برا  مامان وبابا سورپرایز بوده.درست از وقتی فهمیدم تو عزیزم داری ذره ذره شکل می گیری.سخته برات توضیح بدم چقدر با شکوهه وقتی می فهمی کم کم  داری یه نفس تازه می گیری! یهو تو اوج ناباوری  فهمیدم  توفرشته آسمونی  داری تو وجود من شکل میگیری. یه تحول رویایی!!! حالا تو 5ماه و سومین روز زندگیتوشروع کردی ومن همچنان متحیر این لطف بزرگ خدام. واقعا عاجزم از اینکه خدا روبه خاطر این نعمت بزرگ سپاسگزار باشم.
23 فروردين 1390

قدر خانم

سلام امروز روز تولد خانم زينب كبري ( س ) است . همچنين به يمن اين ميلاد مبارك اين روز رو به نام پرستار ناميد اند . تشكر از همه پرستاران محترم كه كارشون خيلي سخته ، خدا كمكشون كنه . به اميد اينكه در راه كسب معرفت اهل بيت و خاندان پاكشون قدم برداريم . ...
20 فروردين 1390

جشن تولد

سلام پنج شنبه شب به تاريخ ۱۸/۰۱/۱۳۹۰ تولد دوستم رادين بود . جاتون خالي خيلي خوش گذشت اين دومين تولدي بود كه تو اين مدتي كه دارم به زميني بودن عادت ميكنم رفتم .اوليشو فرصت  آشنايي فراهم نشده بود تا براتون بنويسم  ، تولد دوستم تسنيم بود كه ننه ي من با مامان اون دوستن ، جاتون خالي آقام هم اومده بود . من  يه عروسك كه حرف ميزد و آموزش حروف و زبان فارسي رو ميداد هديه دادم . ولي هديه رادين يه آدم آهني بود كه آقام خريده بود .خيلي قشنگ ، خيلي كارا بلد بود مثل آدم واقعي ، مامان ، باباش خيلي خوشحال شدند ، بعد از فوت كردن شمع ، و خوردن كيك كادو ها رو باز كرديم .،مامانش با ننه ي من دوست قديمين ، ...
20 فروردين 1390