شنتياشنتيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

شنتیا پسر ناز

اولين مسافرت

به نام خدا سلام ،رفتيم مسافرت ميدونيد كجا ؟اصفهان جاي همه خالي خيلي خوش گذشت آخه اين اولين مسافرت من بود. رفتيم خونه عمو جان خيلي خوش گذشت جشن تولد پسر عموم هم بود امير علي 5 ساله شد يه جشن توليد خيلي با مزه كيك و هديه هم بود خوش به حال امير علي چه هديه هاي خوبي گرفت ،كيبورد -ماشين عمو جونم خيلي منو دوست داره همش منو بغل ميگيره منم عمو جونمو خيلي دوست دارم مامان باباها شما هم بچه ها رو مسافرت ببريد خيلي به ما بچه ها تو مسافرت خوش ميگذره خدافظ
5 بهمن 1390

دندون هفتم

به نام خدا سلام به همه كساني كه بچه ها رو دوست دارن من ديگه دارم حسابي قاطي آدم بزرگا ميشم،ميدونيد چرا؟ آخه دندون هفتمم داره درمياد،مامانام اولين كسي بود كه متوجه شد بعدشم به آقام گفت كه اونم خيلي خوشحال شد.ديگه همه جور غذائي ميتونم بخورم ، ميوه هم خيلي دوست دارم،شما هام ميوه زياد بخوريد آخه خيلي خوب و خوشمزه است. مواظب خودتون باشيد خدافظ
5 بهمن 1390

من مريض شدم ،بچه ها مواظب خودتون باشين

سلام،از روز پنج شنبه تا حالا مريض شدم-اولش اينقد سخت نبود ولي از يك شنبه شب كه ديگه مريضيم خيلي شديد شد با آقام اينا رفتيم بيمارستان كودكان -تا دكتر منو ديد گفت سريع بايد بستري بشه -خدا رو شكر تخت خالي وجود داشت ننه جونم خيلي ناراحت بود همش به فكر من بود كه چطوري ميتونه به من كمك كنه بعد از انجام كاراي بستري شدن قرار شد واسم سرم وصل كنن اولش يه كم نگران بودم ولي خانم پرستارا خيلي منو دوست داشتن رگ دستمو زود پيدا كردن اون آقاهه هم اومد ازم نمونه خون گرفت بعدشم گفتن آقام بايد بره خونه -منم گرفتم خوابيدم الان 4 روزه تو بيمارستانم خدارو شكر دارم خوب ميشم خانم دكتر گفته براي اطمينان امروز هم بستري باشم اينجا دوستاي خوبي پيدا كردم ،محمد متين و فا...
21 دی 1390

مامامان-بابا

سلام واسه اولین بار دیشب گفتم مامامان و بابا یه عالمه پشت سر هم اگه بدونید مامان اینا چقدر خوشحال شدن و منو تشویق کردن نمیدونستم اینقدر خوشحال میشن از این به بعد همش میخوام مامامان اینا رو صدا کنم تا بیشتر از همیشه منو دوست داشته باشن خدافظ یا علی
29 آبان 1390

متولد ماه آبان

سلام جاتون خالی یک ساله شدم. دیگه کسی نمیپرسه شنتیا آقا چند ماهشه. از این به بعد من هم دیگه با این که چند سالمه شناخته میشم. روز تولدم رفته بودیم با آقام اینا آتلیه عکس یادگاری بگیریم . آقاهه و خانومه که عکس میگرفتن خیلی خوش اخلاق بودن و من رو هم خیلی تحویل گرفتن و از من خیلی خوششون اومده بود. خیلی عکسای قشنگی گرفتم.آقام اینام با من یه عکس سه نفری گرفتن که اون عکس هم خیلی قشنگ شد. بعدا عکسامو میزارم ببینید. یه کیک تولد واسم سفارش داده بودن نمیدونید چقدر بزرگ بود یه عدد یک هم به نشونه یک سالگی گذاشته بودن روی کیک مواظب خودتون باشید شاد باشید
29 آبان 1390

قدم هایی به تنهایی

سلام یه خبر خوب این که من دیگه دارم تمرین راه رفتن میکنم الان سه روزه که خودم روی پاهای خودم وایمیسم اولین بار ننه جونم منو دید که دارم راه میرم بعد شب که آقام از اداره اومد این خبر خوب رو به آقا جونم داد نمیدونید آقام اینا چقدر از راه رفتن من خوشحال شدن همش منو تشویق میکنن که من خودم راه برم . دارم تمرین میکنم بتونم یواش یواش تعادلمو بیشتر حفظ کنم .راه رفتن خیلی خوبه آدم زودتر به آشپزخونه و حموم میرسه - شاد باشید - خدافظ
17 آبان 1390

شلوغ بازي و راه رفتن

سلام ديگه تقريباً‌ دارم به كمك خدا راه رفتن رو ياد ميگيرم البته هنوز به كمك اينكه دستمو به مبل و در و ديوار ميگيرم.تازه دارم تمرين حرف زدن رو هم ميكنم ، البته با يه صدا هايي كه معمولاً ننه جونمو اذيت ميكنه فكر كنم بعضي از همسايه ها هم صداهاي بلندمو ميشنون و اذيت ميشن. البته من قصد اذيت كردن كسي رو ندارم .ولي خوب ديگه ...... يا علي
18 مهر 1390

نون دهات

امروز صبح با آقا بزرگم و ننه جونم رفتیم دهات نون گرفتیم خیلی دهات قشنگی بود اسمش جوراب بود  یه قلعه خیلی قدیمی هم تو جوراب وجود داشت . خودمونیم دهات یه چیز دیگست. شما هم دهات برید.
29 شهريور 1390