شنتياشنتيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

شنتیا پسر ناز

روستا گردي در مشهد(روستاي زشك)

سلام به همه جاتون خالي روز شنبه، اول رفتيم يه مركز خريد كه خيلي از هتل دور بود و تو اين فاصله من از فرصت استفاده كردم و تو آغوش آقام خوابيدم وقتي رسيدم من بيدار شدم و حسابي تو مركز خريد بازي كردم. بعدش يه تاكسي گرفتيم و رفتيم به سمت روستاي زشك كه از توابع خوش آب و هواي مشهده-وقتي رسيديم به ده از ماشين پياده شديم و يه مقدار كنار رودخونه پياده رفتيم تا رسيديم به يه جايي  كه ميشد كنار رودخونه رفت آقام شلوار منو بالا زد و با هم رفتيم تو آب ،جاتون خالي آبش خيلي سرد و خنك بود تا اين اندازه كه من كه اينقدر تو آب بودنو دوست دارم نتونستم تو آب بمونم و آقام منو از آب بيرون آورد با مامان جونم 3 تايي نشستيم كنار آب و سنگ آب بازي كرديم مامان و آقا...
3 تير 1391

من هم مشهدي شدم......

سلام به لطف خدا و نظر آقام امام رضا ع يه بار كه رفته بوديم حرم و وقت نماز بود مامان جونم رفت كه نماز رو به جماعت بخونه آقا جون هم منو برد كه زيارت كنيم ،جاتون خالي خيلي خلوت بود آقام منو گرفت بالا تا من به ضريج آقا دست بزنم بعدش يه دور زديم و آخر ضريح كه خيلي خلوت بود كامل دستمو به ضريح زدم و ضريح حضرت آقا امام رضا جونو بوسيدم. به قول آقام كه به مامان جونم ميگفت ديگه من هم مشهدي شدم .مشهدي آقا شنتيا امام رضا ازت ممنونم كه اجازه دادي من هم تو حرمت بيام و از نزديك شما رو ببينم .چه خونه قشنگي داري همه جور آدم توش هست از همه جاي دنيا .همه اين راه طولاني رو اومدن كه بگن چقدر دوست دارن.چون ميدونن شما هم اونارو دوست دارين. آقام ميگه آيت الله بهجت...
3 تير 1391

مسافرت مشهد مقدس

سلام من هم مشهدی شدم به قول آقام مشهدی آقا شنتیا جاتون خالی امام رضا (ع) ما رو هم قابل دونست و تو یکی از بهترین ماه های خدا جون که همون ماه مبارک رجبه ما رو طلبید و من و ننه جون و آقام برای زیارت و عرض ادب خدمت امام هشتم به مشهد مقدس مسافرت کردیم. تا مشهد با این قطارای اتوبوسی که خیلی تند حرکت میکنه رفتیم جاتون خالی خیلی خوش گذشت تو قطار با دو تا مامان بزرگ آشنا شدم و اونا یه عالمه با من بازی کردن یه کم هم خوابیدم تو قطار وقتی رسیدیم مستقیم با یه تاکسی رفتیم هتل فردوس یه هتل قشنگ که اتاق بازی واسه بچه ها هم داشت یه عالمه خاطره دارم از مسافرت مشهد یواش یواش واستون تعریف میکنم بچه ها شما ها هم از خدا بخواید که زود زود به مشهد و زیارت امام رض...
22 خرداد 1391

عقیقه

سلام خوبید چه خبر ؟ بعد از گذشت تقریباً ١٥ ماه از تو این دنیا اومدن من ،خدای مهربون شرایطو فراهم کرد و آقام به همراه ننه جونم و من رفتيم شير خوار گاه آمنه براي انجام دادن مراسم عقيقه - خيلي هيجان انگيز و خوب بود نميدونم ميدونيدعقيقه چيه،وقتي بچه به دنيا مياد بعد از روز هفتم بايد واسش يه گوسفند يا شتر يا گاو رو قربوني كرد كه يه شرايطه خاص خودشو داره،يه آقا قصاب بود كه خيلي مهربون بود اول گوسفندو آوردن بعدش آقا قصاب از تو كتاب مفاتيح دعاي مخصوص عقيقه رو خوند -بعدش ننه جون منو برد كنار تا گوسفندو قربوني كنن ، بعدش آقا قصاب به آقام گفت شنتيا رو بيار از رو گوسفند قربوني عبور بده -وقت قربوني همش صلوات ميفرستادن-آقام ميگه دعاي عقيقه خيلي دعاي قش...
18 بهمن 1390

اولين مسافرت

به نام خدا سلام ،رفتيم مسافرت ميدونيد كجا ؟اصفهان جاي همه خالي خيلي خوش گذشت آخه اين اولين مسافرت من بود. رفتيم خونه عمو جان خيلي خوش گذشت جشن تولد پسر عموم هم بود امير علي 5 ساله شد يه جشن توليد خيلي با مزه كيك و هديه هم بود خوش به حال امير علي چه هديه هاي خوبي گرفت ،كيبورد -ماشين عمو جونم خيلي منو دوست داره همش منو بغل ميگيره منم عمو جونمو خيلي دوست دارم مامان باباها شما هم بچه ها رو مسافرت ببريد خيلي به ما بچه ها تو مسافرت خوش ميگذره خدافظ
5 بهمن 1390

دندون هفتم

به نام خدا سلام به همه كساني كه بچه ها رو دوست دارن من ديگه دارم حسابي قاطي آدم بزرگا ميشم،ميدونيد چرا؟ آخه دندون هفتمم داره درمياد،مامانام اولين كسي بود كه متوجه شد بعدشم به آقام گفت كه اونم خيلي خوشحال شد.ديگه همه جور غذائي ميتونم بخورم ، ميوه هم خيلي دوست دارم،شما هام ميوه زياد بخوريد آخه خيلي خوب و خوشمزه است. مواظب خودتون باشيد خدافظ
5 بهمن 1390

من مريض شدم ،بچه ها مواظب خودتون باشين

سلام،از روز پنج شنبه تا حالا مريض شدم-اولش اينقد سخت نبود ولي از يك شنبه شب كه ديگه مريضيم خيلي شديد شد با آقام اينا رفتيم بيمارستان كودكان -تا دكتر منو ديد گفت سريع بايد بستري بشه -خدا رو شكر تخت خالي وجود داشت ننه جونم خيلي ناراحت بود همش به فكر من بود كه چطوري ميتونه به من كمك كنه بعد از انجام كاراي بستري شدن قرار شد واسم سرم وصل كنن اولش يه كم نگران بودم ولي خانم پرستارا خيلي منو دوست داشتن رگ دستمو زود پيدا كردن اون آقاهه هم اومد ازم نمونه خون گرفت بعدشم گفتن آقام بايد بره خونه -منم گرفتم خوابيدم الان 4 روزه تو بيمارستانم خدارو شكر دارم خوب ميشم خانم دكتر گفته براي اطمينان امروز هم بستري باشم اينجا دوستاي خوبي پيدا كردم ،محمد متين و فا...
21 دی 1390